سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زهرا - همسفر عشق زهرا - همسفر عشق


همسفر عشق

چی شده؟؟...

نمی خواستم مثل اشکاش

یه روز از چشاش بیافتم

ندونستم زیر پاهاش

سنگینیه قیمت ها مفتن

آرزوم بود با وجودم

مثل روحم آشنا شه

واسه فریاد غرورم

بال پروازه صدا شه

چی شده اون همه احساس

اینو هرگز نمیدونم

دیگه بستمه شکستن

نمیخوام عاشق بمونم

گم شدم تو شب چشماش

بلکه عاشقم بدونه

واسه سر سپردگی هاش

دیگه لایقم بدونه

اما امروز یه غریبه است

که فقط به من می خنده

دل و دیوونه می دونه

در رو دیوونه می بنده

بدترین حالت دلتنگی برای معشوق آن است که در کنار یارش باشد و بداند که هرگز به او نخواهد رسید


:
نوشته شده در پنج شنبه 86 تیر 7ساعت 7:2 عصر توسط زهرا| |

 

کاشکی می شد بهت بگم چقدر صدات و دوست دارم

چقدر مثل بچگی هام لالایی ها تو دوست دارم

سادگی ها تو دوست دارم خستگی ها تو دوست دارم        

چادر نماز زیر لب خدا خدا رو دوست دارم 

کاشکی رو طاقچه دلت آینه و شمعدان می شدم

تو دشت ابرای چشات یه قطره بارون می شدم

کاشکی می شد یه دشت گل برات لالایی بخونم

یه آسمون نرگس و یاس تو باغ دستات بشونم           

بخواب که می خوام تو چشات ستاره ها مو بشمارم

پیشم بمون که تا ابد دنیا رو با تو دوست دارم           

دنیا اگه خوب اگه بد

با تو برام دیدنیه

باغ گلهای اطلسی

با تو برام چیدنیه

مادر0000

کاشکی می شد بهت بگم

چقدر صداتو دوست دارم

لا لایی ها تو دوست دارم

بغض صداتو دوست دارم

مادر0000مادر 0000مادر0000

 

السلام علیک یا فاطة زهرا(س)


:
نوشته شده در شنبه 86 خرداد 26ساعت 8:28 عصر توسط زهرا| |

 

حالا که با هم یکی شدن دلامون

حالا که جاده ها افتادن به پامون

یکی از اون بالا انگار داره می شنوه صدامونو

به گمونم که اثر داره دعامونو

همسفر

ای هم ستاره

راه می افتیم که خودش داره هوامونو

دل او سوخته برای گریه هامونو

خودش داره هوامونو

می شه هر سنگ بیابون

برای ما یه نشونه

که بتونه ما رو تا کنار دریا برسونه

همسفر

ای هم ستاره

سر رو شونه های من بزار دوباره

وقتی برفا آب می شن

رودخونه سر رو شونه دریا می زاره

 




:
نوشته شده در دوشنبه 86 خرداد 21ساعت 9:6 عصر توسط زهرا| |

 

   نشد یه قصری بسازم

 

 

نشد یه قصری بسازم پنجرهاش آبی باشه

 

من باشم واون باشه ویک شب مهتابی باشه

 

نشد یه جا بمونه وآخرش بشه مال خودم

 

حتی یه بار یادش نموند،ماه وروز تولدم

 

نشد برم بغل بغل واسش شقایق بچینم

 

نه اینکه من نخوام برم ،نذاشت گلارو ببینم

 

نشد همه دعا کنن همیشه اون باشه پیشم

 

یکی میگفت خواب دیده که،اون گفته عاشقم میشم

 

اما نشد قسمت ما یه لحظه روشن وخوش

 

پیغام واسش فرستادم بیا باز منو بکش

 

نشد که نشکنه بازم ،این چینی شکستنی

 

هیچ جای دنیا ندیدم، عجب چشای روشنی

 

باور نکرد یه مژشو به صد تا دنیا نمی دم

 

یه تار مو خواستم نداد،گفت به تو دریا نمی دم

 

خلا صه آخر نشد ما گل سرخ و بو کنیم

 

اون گفت برو که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم

 

نشد یه بارم برسم به آرزوهای محال

 

یه خاطره مونده برام،با یه سبد میوه کال

 

نشد منم واسه یه بار به آرزوهام برسم

 

گذشته کار از کارمون،دیر شده به خدا قسم

 

نشد یه کاری بکنه که بدونم دوسم داره

 

آتیش گرفتم و یه بار،نگام نکرد یگه آره

 

نشد برم،نشد نره،نشد بخواد،نشد بیاد

 

نشد ولی شاید بشه،واسم دعا کنید زیاد

 

قصه داره تموم میشه مثل تموم قصه ها

 

فقط واسم دعا کنید اول خدا بعدم شما

    




:
نوشته شده در پنج شنبه 86 خرداد 17ساعت 11:20 صبح توسط زهرا| |

 

بمون مسافر...

گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم
«باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود
کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود
شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه
شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه
***
سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه
به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه
همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره
میره یه دنیا خاطره پشت سرش جا می ذاره
همیشه یک دل غریب یه گوشه تنها می مونه
یکی مسافر و یکی این وره دنیا می مونه
***
دلم نمیاد که بگم به خاطر دلم بمون
اما بدون با رفتنت از تن خستم میره جون
بمون برای کوچه‌ای که بی تو لبریزه غمه
ابری تر از آسمونش ابرای چشمای منه
***
بمون واسه خونه‌ای که محتاج عطر تن توست

بمون واسه پنجره ای که عاشق دیدن توست

 

 

 

 

 




:
نوشته شده در پنج شنبه 86 خرداد 10ساعت 9:24 عصر توسط زهرا| |

 

رودها در جاری شدن

 

علفها در سبز شدن معنا پیدا می کنند

 

کوهها با قله ها ودریاها باموجها زندگی پیدا می کنند 

 

وانسانها وهمه انسانها با عشق فقط با عشق

بار خدایا بر من رحم کن

 

بر من که می دانم ناتوانم رحم کن

 

باشد که خانه ای نداشته باشم

 

باشد که لباس فاخری نداشته باشم

 

باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم

 

اما نباشد

هرگز نباشد

 

که در قلبم عشق نباشد




:
نوشته شده در جمعه 86 اردیبهشت 14ساعت 7:47 عصر توسط زهرا| |

زیبای من...

 

عصر  سه شنبه ای که تو از من جدا شدی

 

باور نداشتم که تو هم بی وفا شدی

 

پژمرد پای پنجره گلهای خنده ام

 

وقتی به من و پنجره بی اعتنا شدی

 

تو یک ستاره ای که پرستیدمت شبی

 

تو یک الهی که برای من خدا شدی

 

تو آمدی به خلوت سرد اتاق من

 

با غربت همیشگی من آشنا شدی

 

وقتی برای آه کشیدن در این اتاق

 

حتی هوا نبود

 

تو برایم هوا شدی




:
نوشته شده در جمعه 86 اردیبهشت 14ساعت 7:45 عصر توسط زهرا| |


I had e dream …

تصوری داشتم ...

I dreamed I was walking along the beach with God.

خیال کردم که در کنار ساحل با خدا قدم می زنم

Across the sky flashed scenes from my life.
در آسمان تصویری از زندگی خود را دیدم

For each scene, I noticed two sets of footprints in the sand;


در هر قسمت 2 جای پا دیدم

One belonging to me, and the other to God.


یکی متعلق به من و دیگری به خدا

When the last scene of my life flashed before me.
وقتی آخرین تصویر زندگیم را دیدم

I looked back at the footprints in the sand.


به جای پا روی شن نگاه کردم

I noticed that many times along the path of

my life there was only one set of foot

prints.


دیدم که چندین زمان در زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست

I also noticed that it happened at very

lowest and saddest times in my life.


دریافتم که این در سخت ترین نقاط زندگیم اتفاق افتاده

This really bothered me so I questioned God about it.


برای رفع ابهامم از خدا سوال کردم.

"God, you said that once I decided to follow you. You"d walk with me all the way."


خدایا فرمودی که اگر به تو ایمان بیاورم هیچ زمانی مرا تنها نخواهی گذاشت

But I have noticed that during the most troublesome times in my life, there is only one set of footprint.


دیدم که در سخت ترین لحظات زندگیم فقط یک جای پا بیشتر نیست

I don"t understand why when I needed you most you would leave me.


چرا در زمانی که بیشترین نیاز به تو داشتم تنهایم گذاشتی

God replied, "My precious, precious child"


خدا فرمود: فرزند عزیزم

I love you, and I would never leave you.


تو را دوست دارم و تنهایت نمی گذارم

During your times of trial and suffering,

when you see only one set of footprints

در مواقع سخت اگر یک جای پا می بینی

It was then that I carried you.


در آن لحظات تو را بدوش کشیدم




:
نوشته شده در سه شنبه 86 اردیبهشت 11ساعت 4:22 عصر توسط زهرا| |

 

خانه دوست کجاست؟!

مردی در دشت بزرگی بود

که پرسید از آسمان!

خانه عشق کجاست؟!

ابرها اشک ریختند به دشت

جویی به راه افتاد که آسمان نجوا داد

آب به خانه عشق می رود!

خانه عشق در کوچه باغ خداست!

پای سپیداری بلند!

جایی که گل سرخ به رنگ لب یار، دل میبازد!

جسم با دیدن او جان میبازد!

به درخت سپیدار که رسیدی

گل سرخی میبینی!

در پس گل سرخ دریچه ست رو به دیواری بلند!

در پشت دیوار بلند کبوتر٬ لانه ای دارد!

چند قدم مانده به لانه

پیش سنگی کبود که سکوت پر است در همه جا

به دوردستها نگاه کن!

جنگل سبزی بینی سبزتر از رنگ خدا!

آنگاه به صدای قلبت گوش کن!

خوب که گوش کنی....

او به تو می گوید خانه عشق کجاست!!!!

 




:
نوشته شده در چهارشنبه 86 اردیبهشت 5ساعت 11:41 عصر توسط زهرا| |

ماهی ها...

روزی دو ماهی بهم رسیدن.

آن دو هم رو دیدن و زود پسندیدن!

ماهی ها باهم دوست شدن.

روزها و هفته ها باهم جور شدن.

هفته ها و ماه ها گذشت تااینکه....

روزی از روزها ماهی ها با هم حرفشون شد.

دمباله هم کردن وقهر کارشون شد.

روزها، دوره تُنگ می گشتن!

شبها تنها زیره سنگ.

ماهی ها چیزی نداشتن جز دعوا و جنگ!

روزی از روزها توری بزرگ وارده تنگ شد!

یکی از ماهی ها رو گرفت و زود خارج از تنگ شد!

ماهی ها تا به خود اومدن دیگه خیلی دیر بود

بینشون آب بود٬ شیشه بود وپراز سنگ بود.

ماهی ها به هم نگاه کردن!

با حسرت همُ صدا کردن!

ماهی ها دیگه همو ندیدن!

فقط اشک ریختن که چرا باید قهر بمیرن!




:
نوشته شده در چهارشنبه 86 اردیبهشت 5ساعت 11:37 عصر توسط زهرا| |

<   <<   6   7   8   9   10      >

Design By : Theam.TK