پرنده اي که از نيزارهاي خزاني گذشته است ديگر ديده به دست اين بادهاي بي هر کجا نخواهد داشت البته ما هم از اين حرفهاي عاشقانه بسيار شنيده ايم حقيقت اين است پرنده اي که به اعتماد يکي پياله ي آب آمده بود ميان اين همه خانه اين همه خواب هيچ ايوان روشني از روياي آدمي نديد ....
مهمان ناخوانده شدم. پذيرايم باش تا احساس غربت نكنم...