• وبلاگ : همسفر عشق
  • يادداشت : دل نوشته من
  • نظرات : 10 خصوصي ، 36 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3      >
     
    روز روز عشقه و روز زيبائي بشر
    روزيکه انسان انسان ميشود و دلها همرنگ آفريننده اش
    هميشه عاشق باشيد
    (توي قانون ما هرکسي که عاشق نباشه آدم نيست )

    RADE paYE ASHk HAYAM ra BEGIR ta BEDANI khaNEYE aSHEGH koJASTT

    وبلاگ قشنگي داريد با نوشته هاي عالي به منم سر بزن

    سلام

    حالا درسته عاشقي. چرا رايت كليك رو بستي

    چرا آب رو مي‏بندي

    چرا آب قطه!!!!!!!!!!!!!!!!

    مطلب جديتو خوندم، زيبا بود.

    موفق باشيد

    ميخواهم زندگيم را
    با رنگ سياه بنويسم
    با خط دل بنگارم
    و با کلام عشق آغاز کنم
    که شايد اينبار در اين جاده ي تاريک سياه
    بتوانم تنها با نور عشق زندگي کنم

    سلام. قبلا هم سر زده بودم و نوشته هاي خوبتان را خوانده بود. توي همه اينها از اون تكيه به شونه‌هام نكن...
    بيشتر از همه خوشم اومد.

    برقرار باشي

    دوست دارت

    Penpal

    سلام

    ممنوم از اينكه به وبلاگم سرزدي

    وبلاگ شما قشنگه .

    سبز وخرم باشيد وهميشه عاشق !

    سلام

    خوبي ؟

    خيلي عال مي نويسي

    شايد چون از دل بر مي اد بر دل هم مي شينه

    تنهايي مرامه عشـــــــــــــقه

    سلام...

    سلام دوست من (اگه لايق بدونيد)

    مطلب توپپپي گذاشته بودي اين بخش مطلبتم تقديم خودت مي کنم

    تو همون بودي و هستي که مي خوام براش بميرم

    از خدا خواستم هميشه پيش تو آروم بگيرم

    تو واسم دنياي عشقي تو تموم لحظه هامي

    تازه ميشم روح و جونم وقتي که تو پا به پامي

    از خدا مي خوام هميشه که کنار تو بمونم

    شمع باش پروانه ميشم تا کنار تو بسوزم

    وقتي چشمات گريه مي کرد آرزوم بود که بميرم

    کاش بودم کنارت اي گل تا که دستاتو بگيرم

    تو يه قطره از خدايي

    خدايي

    دست علس يارت حق نگهدارت

    يا علي

    + ؟ 

    آپت خيلي قشنگ و تاثير گذار بود .
    فعلا باي تا بعد

    را به جاي همه کساني که نشناختم دوست مي دارم

    تو را به خاطر روزگاراني که نمي زيستم دوست مي دارم

    تو را به خاطر گلها دوست مي دارم

    تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

    تو را به جاي همه کساني که دوست نداشتم دوست مي دارم
    تو را

    وجودي شدم شسته ولوحي شدم سپيد و گلي بي شکل در زير دست هاي آزاد خودم و در زير قلم زرين او! او؟ او کيست؟ خودم ، خود آزادي بخشم، پروردگارم ...مگر نه هرکسي به اندازه اي که خود آفريننده خويش است، به آفريدگار عالم همانند است؟

    به دقت نگاهش کن
    رنگ و روي دو ديده اش کافي ست
    دويدن کلمات شکسته اش کافي ست
    کناره هاي لب و
    گاه گوشه هاي حروفش
    قسم هم خواهد خورد
    به دقت نگاهش کن
    او که با تو سخن مي گويد
    قصه خوان خواب هاي خود است
    با دستهاي لرزان خسته اش
    که از اثبات آسان يک حقيقت ساده عاجز است
    و تو مي داني دارد دروغ مي گويد
    با اين حال بگو بله باز هم بگو بله
    و بعد او را ببخش
    و بعد تنهايي عظيم آدمي را باور کن
    او دوباره باز خواهد گشت
    اين وهله همچون تو با چراغي روشن در دست
    زلال عظيم بي ريا دانا و بي دروغ...

     <      1   2   3      >