من اعتراف ميکنم که دستهاي سنگيم بدون تو شکسته اندمن التماس مي کنم که در نگاه ساکتت دوباره پر شوم ز اشکدوباره پر شوم زآهوبگذرم از اين هواي پر گناهچگونه مي توان نشستچگونه مي توان نديدچگونه مي توان نخواند در اين ديار پر سکوت چگونه مي توان شنيدچه روزها که آمدند نيامديچه هفته ها که مي روند نيامدي ومن پر از دوباره ها دوباره ها دوباره ها
ممنون كه بهم سرزدي .
شاد باشيد