• وبلاگ : همسفر عشق
  • يادداشت : عشق
  • نظرات : 3 خصوصي ، 20 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بنام خدا


    بنام آنکه صبر را در دل ما جاي داد


    درد دل يک رزمنده جا مانده از قافله عشق


    باز دلم هواي شلمچه کرده است باز از فرسنگها راه براي بوي عطر خاکريزهايش مستم مي کند .


    قصه عشق مارا بايستي با غروب تنهايي دانست . با هواي ابري پائيزان و با مرغي که به ناچار براي نيمه هاي بي احساس قفس نغمه سراي ميکند


    ماجراي غم انگيز مارا در محفل شمع و پروانه بايستي شنيد . و در عمق لبخندهاي پيوند خورده با اشک و درد هاي سوزان سينه هاي داغديده


    باز دلم هواي شلمچه کرده است



    باز زوزه جانسوز غروبش در گوشم مي پيچد . باور کنيد خودم ديگه خسته شده ام .


    همينکه مي آيد نفسي بگيرم با شهر بسازم . همينکه آرام آرام با زندگي روز مره دست اخوت مي دهم نمي دانم چه مي شود که درست هنگام هنگامه آنجا که ميروم تا خط جديد را در بودنم رقم بزنم به سراغم مي آيد .


    خدايا چاره اي . درماني . راهي


    خودم هم مي دانم که يک بيابان چند خاکريز و يک غروب نمي تواند اين چنين هستي مرا به بازي گيرد .


    که بيابان بسيار است و خاکريز مشتي خاک و غروب که همه جا يافت مي شود . و آنچه اين چنين عنان وجودم را در کف دارد ارواحي بلند از خون شهيدان است که از مشتي خاک . شلمچه ساخته است . براي اين است که پس از سالها بعد از جنگ بچه هاي ما رفقاي ما که در گوني هاي کوچک و فشرده شده چهار تکه استخون آنها به شهرها مي رسد .اينها واقعاً عاشورا بپا مي کردند .


    براي اين است که دلم تنگ شلمچه کرده است و دارم ديوانه ميشوم . براي اين است که بر خاک شلمچه بوسه مي زنم . تو گوئي که ديواره خاک کعبه را مي بوسم .


    قربان آن ستوني که در نيمه هاي شب پيچ و خم خاکريزها را با آرامش حرکت ابر طي ميکرد .


    قربان آن اشکي که در پرتو منورهاي عشق با لبخند عقد اخوت مي خواند


    قربان آن انگشتي که وقتي بر ماشه بوسه ميزد تمام کعنات بر انگيخته مي شد


    قربان آن نمازي که در سنگر شروع مي شد ودر بهشت به اتمام ميرسيد


    قربان آن غروبي که در بيابانهاي شلمچه بوي غربت را همراه مي آورد و در زمين گرم و تفتيده کربلاي جنوب لبهاي خشک رزمندگان را به دعا و نيايش به جنبش در مي آورد .


    قربان آن خاکريزي که خاکش با خون پاک شهيدان منزوج مي شد که بوي عطر آن بوي پيراهن يوسف است براي بينائي چشم رزمندگان يعقوب صفت . آري عزيزان اگر تا اين اندازه از شلمچه مي گويم براي اين است که اينجا يعني شهرها حماسه نيست گذشت نيست اينجا ايثار ساده لوحيست اينجا خوبي سبکترين واژه و پاکي در پوچيست اينجا خيانت به رفيق قابوس جاويدان است اينجا محبوب واژه اي گنگ و نا مفهوم است .



    خون پيكره حق در طول تاريخ از قلب عاشوراست . و اگر حقيقت را بخواهي هنوز روز عاشورا به شب نرسيده است . كاروان تاريك روان است و ياران عاشورائي با عشق شيدائي . خود را به صحراي كربلا مي رسانند .


    راه كاروان عشق از ميان تاريخ مي گذرد و هركس در هر زمان بدين صلاوت لبيك گويد از ملزمات كربلاست . اري عزيزان به خداوندي خدا ، رزمندگان در آخرين لحظه نيز با ما شوخي مي كردند ، برويد از شلمچه بپرسيد . وقتي ميگويم رزمنده شما تمام جديت و مردانگي را بگيريد و برايش اندامي بسازيد ، بخدا قسم رزمنده اي در كنجي آرام گرفته بود تا ساعتها نمي فهميديم كه او خواب است ويا شهيد گشته . آري عزيز