همسفر عشق
دراین دنیای بی آغازو بی پایان در این صحرا که جز گردو غبار از ما نمیماند دلم می خواست: خدا زین تلخ کامیهای بی هنگام بس میکرد نمیگویم پرستوی زمان را در قفس میکرد نمیگویم: به هر کس بخت وعمر جاودان میداد نمیگویم: به هرکس عیش ونوش رایگان میداد همین ده روز هستی را امان میداد می خوام به سردی شب هام بخندم می خوام به پوچی فردام بخندم وقتی می بینم با دیگرونی تو اوج گریه هام می خوام بخندم می خوام داد بزنم تنهای تنهام می خوام وقتی می گم تنهام بخندم ************************************************************************************************** چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو ... پس چرا نیستی پیشم ؟ نگاه خیس تو کو ؟... گوش گوش دو تا گوش... 2 دست باز یه آغوش... بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش... چوب چوب یه گردن ... جایی نری تو بی من ؟... دق می کنم می میرم اگه دور بشی از من ... دست دست دو تا پا... یاد تو مونده این جا ... یادت میاد که گفتی : بی تو نمی رم هیچ جا ؟.... من ؟من ؟ یه عاشق . همون مجنون سابق... تا تو رفتی همه گفتند: از دل برود هر آنکه از دیده برفت و به ناباوری وغصه من خندیدند اکنون آه تو ای رفته سفر، که دگر باز نخواهی برگشت کاش... می آمدی و می دیدی در این کلبه خاموش هنوز ،یادگار تو بجاست کاش یک شب داستان شب اندوه مرا می خواندی که چه ها بر من آزرده گذشت، و بدانی تو که دراین عرصه دنیای بزرگ، چه غم انگیز است جدایی ها، وبدانی تو که ازدل نرود هر انکه ازدیده برفت زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟گفت:نخریدند، تمام شد...
:
Design By : Theam.TK |