همسفر عشق
چشماش داد می زد که داره دروغ میگه ، حالتی داشت که معلوم بود داره دروغ میگه ، دیگه اون برق همیشگی توو چشماش نبود ، دیگه اون مهربونی همیشگی توو چشماش نبود ... چی شده بود ؟ چی شده بود که یکهو اینهمه تغییر کرده بود ؟ برای چی یه شبه دیگه مهری توو چشماش نمونده بود ؟ ... جلو اوومد ، مثل همیشه .... آروم .. آروم .. ، متین ....... با وقار ....... اما ، نه عاشقونه.. به یک قدمی من رسید ، حالا طبق معمول ، باید آغوشم رو باز می کردم ، تا در آغوش بگیرمش . نتونستم ... ، ... نمیدونم چرا .... اونهم .. نخواست. تووچشمهام نگاه کرد ، خوب و دقیق ، مثل همیشه ، مثل هر وقت که دلش می گرفت ، منهم توو چشمهاش نگاه کردم .. دقیق دقیق ، ولی ..... یه چیزی کم داشتند... توو دلم بهش لعنت فرستادم ، از خدا خواستم ، ...خدایا ، باهاش همون کاری رو بکن که با من کرد ، به خدا گفتم ، خدایا ... دلم رو شکوند ، دلش رو ... . خدایا عذابش بده ، به بد ترین شکلش ، ... خدایا ، من فقط با یه چیز آروم میشم ، عذاب کشیدن اون... اونی که زندگیم رو جهنم کرد... وااااااااای ..... واااااااااای ...... وااااااااااای حالا ، هر وقت از اینجا ، از بالا ، بهش نگاه می کنم و می بینم که چرا عشقش رو پنهون کرد غصه همه دنیا دلم رو پر میکنه ، ... میدونی ، من نفهمیده بودم ، که اون با خونواده ام صحبت کرده ، نفهمیده بودم که جواب خونواده ام بهش منفی بوده ، نفهمیده بودم که اگه میره به این خاطر ه که خونواده ام ازش خواستند.... نفهمیده بودم که اون چشمها چی کم داشتند ... حالا می دونم ، ... چشمهاش ، ... دیگه روح نداشتند ، ... روحشونو باخته بودند ... هر پنجشنبه ، می آد پیشم ، با یه دسته گل ، ... میشینه کنارم ، ... ساعتها حرف می زنه ، ... گلها رو پر پر می کنه ، ... می ریزه روی سنگ قبرم ، ... و با چشمهای پر از اشک ، از پیشم میره ، اون وقت ، هزار بار داد میزنم ، که منو ببخش ... اما ... حالا هی دعا می کنم ، هی به خدا می گم ، خدایا ... بیشتر از این دلش رو نشکون ... بیشتر از این عذابش نده ، عاشقش کن ، عاشق کسی که بتونه توو چشمهاش نگاه کنه و هزار بار از خودم می پرسم ، ... چرا دروغ چشمهاش رو باور کردم..
:
Design By : Theam.TK |