همسفر عشق
تورو از خاطرم برده تب تلخ فراموشی دارم خو می کنم با این فراموشی و خاموشی چرا چشم دلم کوره عصای رفتنم سسته کدوم موج پریشونی تورو از ذهن من شسته خدایا فاصلت تا من خودت گفتی که کوتاهه از این جا که من ایستادم چقدر تا آسمون راهه من از تکرار بیزارم از این لبخند پژمرده از این احساس یأسی که تو رو از خاطرم برده به تاریکی گرفتارم شبم گم کرده مهتاب و بگیر از چشمای کورم عذاب کهنه خواب و چرا گریه ام نمی گیره مگه قلب من از سنگه خدایا من کجا می رم کجای جاده دلتنگه می خوام عاشق بشم اما تب دنیا نمی زاره سره راهه بهشته من درخت سیب می کاره
:
Design By : Theam.TK |