سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به خاطره همه چیز سپاس گذارم. - همسفر عشق به خاطره همه چیز سپاس گذارم. - همسفر عشق


همسفر عشق

مولانا : ترا سپاس بخاطر هر انچه که بمن دادی و هر انچه که بمن ندادی که در دادن  حکمتی بود و در ندادن مصلحتی و من غافل از درک  مصلحت تو عاجزم.

مولای من، شکرت که فرصتی دوباره بمن عطا فرمودی تا متولد شوم و زندگی را با عشق آغاز کنم

خالق من،شکرت که فهمیدم که نفهمیدم

رب من،شکرت که اگاه شدم به نادانیم

خدای من،شکرت که عاقل شدم به غافل بودنم

خوب من،شکرت که فرصتی دوباره بمن دادی ،فردایی دوباره بمن ارزانی کردی برای جبران خطاهایی که رفت از سر غفلت

نمیدانم چه شد که تو را از خود جدا دیدم و هر لحظه در جایی بدنبال تو گشتم و  افسوس که هر چه بیشتر گشتم دورتر شدم

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گردیم

                                        یار در خانه و ما گرد جهان می گردیم

اکنون دریافتم که چرا من معشوقه ام و تو عاشق

اکنون دریافتم که چرا از پدر و مادر بر من مهربانتری

اکنون دریافتم که چرامنصور از خود گفت،  که خود،خدایی بود

خداوندا با کدام زبان شکرت را بگویم ؟نه زبانم را توان گفتن است و نه قلمم را یارای نوشتن

اما هر چه هستم ایمان دارم به صفت رحمانیت تو

 

ای معبود بی همتا

 

 ***************************************************************************

یک واقعیت !!!!

یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد ... اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.

تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود  .

ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد ... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد .

بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اونطرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.

دانشمند شیشه ی وسط رو بر داشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نذاشت .

میدونید چرا؟

اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود .

اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار.

ما هم اگه خوب  تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه. و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارن .




:
نوشته شده در دوشنبه 86 مرداد 15ساعت 12:48 عصر توسط زهرا| |


Design By : Theam.TK