گاهي همين طوري از خانه بزن بيرون بي خيال هر چه که هست وهم هوا از حيرت نمور علف لبريز است خنکاست خدايي کن عشق همين است ديگر تو بايد از گردنه هاي باران گير بسياري بگذري اين را پايت نوشته اند دست بردار دختر گاهي بايد تنها براي يکي پاره نور شنيدن يک تکه يک ترانه حتي همتاي صبوح کشان سحرياز هزار و يک شب اين آسمان خواب آلوده بگذريخيال کردي تو عشق فقط لا به لاي کلمات ساده ي من است ؟هوو ... راه ها مانده تا خيلي از غروب
من هرگز از خود سخن نخواهم گفت، من کوله بار سنگين تر و بزرگ تر خويش را بر دوش هاي ناتوان تو نخواهم نهاد، من مي کوشم تا تو کوله بارت را به زمين افکني چگونه با گفتن از خويش آن را سنگين تر کنم؟؟
بار سنگين و خشني را که شانه هاي نيرومند و پر طاقت و پير مرا به درد آورده است و مجروح کرده ، بر شانه هاي ظريف و شکننده ي تو بگذارم؟؟
من از خودم نمي گويم، تو را بيشتر آزار نخواهم داد، تو اکنون بار سنگين اندوه خويش را بر دوش داري و مي دانم که هر لحظه سنگين تر و طاقت فرسا تر خواهد شد، من بايد تو را دل دهم، نيرو دهم تا در زير فشار بي رحم و خشن آن به زانو در نيايي، آن را بکشي، ببري، نه، آن را از دوش بيفکني، پرت کني و سبکبال و آزاد و آسوده گردي، بي رنج، آرام، شاد و خوشبخت...
معلم شهيد، علي شريعتي...
سلام
نتوان عشق و عاشق و معشوق را يكجا ديد، كه اگر ببيني بايد در آن تأمل كرد.
بلاگ خوبي داريد. موفق باشيد
زهرا ام زيباي مادري كه دنيا از بزرگي فرزندانش مي لرزد.
خيلي از اسمت خوشم مياد
در ضمن مطالب خيلي زيبايي داري.
ممنون ازت به وبلاگ منم سري بزن
خدا حافظت
سلام زهرا جون مطالب قشنگي داري يعني همونايي كه من دنبالشونم
موفق باشي گلم
به منم سر بزن
سلام.
زهرا جان وبلاگ بسيار زيبا و پر از احساسي داري.
با آروزي موفقيت براي تو. حتما سري به ما بزن
از اشنايي با شما خوشحالم