سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زهرا - همسفر عشق زهرا - همسفر عشق


همسفر عشق

 تکیه به شونه‌هام نکن...

                   

 تکیه به شونه‌هام نکن من از خودت خسته ترم...

 مـا که بـه هم نمی‌رسیم , بسه دیگه بـذار بـرم...

 کی گفته بود به جرم عشق یه عمری پرپرت کنم؟...

 حیف تو نیست کنج قفس چادر غم سرت کنم؟...

 مـن نـه قلنـدر شبـم , نـه قهـرمـان قصـه‌ها...

 نـه برده حلقه به گوش , نه ناجی فرشته‌ها...

 تـو ایـن دو روز زنـدگـی , شبیـه مـن فـراوونـه...

 یه لحظه چشمات و ببند گذشتن از من آسونه...

 

 

 

 

**************************************

بنگاه دنیا

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

 و هی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز

برای دلم مشتری آمد و رفت

 و هی این و آن

سرسری آمد ورفت

 ولی هیچ کس واقعا

اتاق دلم را تماشا نکرد

 دلم قفل بود

 کسی قفل قلب مرا وا نکرد

 یکی گفت:

چرا این اتاق

 پر از دود و آه است

یکی گفت:

 چه دیوارهایش سیاه است!

یکی گفت:

 چرا نور اینجا کم است

و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش

 فقط از غم و غصه و ماتم است! 

و رفتند و بعدش

 دلم ماند بی مشتری
 و من تازه آن وقت گفتم:
 خدایا تو قلب مرا می خری؟
 



:
نوشته شده در پنج شنبه 86 بهمن 11ساعت 9:27 عصر توسط زهرا| |


عاشقانه نوشتم تاعاشقانه بخوانند
آنها که تنهادلیل بودنشان
رازیست که از یک گل درسینه دارند
آنان که لحظه هایشان گذشت
به سادگی همان بارانی که بارید
وخاطره های خوش روزهای با هم بودن را
ازخاطرشان شست
آنان که تمام داراییشان یک گل بودویک دل
که آن را نیز بخشیدند
اماهرگز نرسیدند...

************

حکمت زندگی

مرگ از زندگی پرسید :

 

" این چه حکمتی است که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم ؟!

 

" زندگی لبخندی زد و گفت :

 

" دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقت هایی که تو در وجودت داری...

 ................................. 

رو سنگ قبرم بنویس

اینجا مجال گریه نیست

هر کی میخواست گریه کنه

بهش بگین اون دیگه نیست     




:
نوشته شده در چهارشنبه 86 دی 26ساعت 1:21 عصر توسط زهرا| |

 

الا ... ای محرم!

 

 

الا... ای محرم!

تو آن خشم خونین خلق خدایی که از حنجر سرخ و پاک شهیدان برون زد.              

 تو بغض گلوی تمام ستمدیدگانی که در کربلا ، نیمروزی به یکباره ترکید.

 تو خون دل و دیده روزگاری که با خنجر کینه توز ستم، بر زمین ریخت .

 تو خون خدایی که با خاک آمیخت. تو شبرنگ سرخی، که در سال های سیاهی درخشید.

 الا .... ای

محرم

تو خشم گره خورده سالیانی، تو آتشفشانی، تو بر ظلم دشمن گواهی.

 تو بر شور ایمان پاکان نشانی. تو هفتاد آیه، تو هفتاد سوره ، تو هفتاد رمز حیاتی،

 تو پیغام فریاد سرخ زمانی.

 تو موجی ز دریای عصیان و خشمی که افتان و خیزان رسیده است بر ساحل روزگاران.

 الا .... ای محرم!

 تو فجری، تو نصری ، تویی «

لیلة القدر

» مردم . تو رعدی ، تو برقی، تو طوفان طفی، تویی غرش تندر کوهساران!

الا ... ای محرم!

 تو یادآور عشق و خون و حماسه.

 تو دانشگه بی نظیر جهاد و شهادت. تویی مظهر « ثار» و « ایثار» یاران.

الا... ای محرم!

به هنگام و هنگامه هجرت کاروان شهیدان .

 تو آن راهبان روانبخش و مهمان نوازی که در پای ره پوی آزادگان لاله ارغوان می فشانی.

الا ... ای محرم!

به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان که همواره بر ضد بیداد،

 قامت کشیدند و در صفحه سرخ تاریخ ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند.

 تو آن آشنای کهن یاد و دشمن ستیزی که همواره در یادشانی.

الا... ای محرم!

تو آن کیمیای دگرگونه سازی که مرگ حیات آفرین را،

 به نام « شهادت» به اکسیر عشقی که در التهاب سرانگشت سحر آفرینت نهفته است،

چو شهدی مصفا و شیرین به کام پذیرندگان می چشانی!

 

 




:
نوشته شده در پنج شنبه 86 دی 20ساعت 7:33 عصر توسط زهرا| |

گفت:کسی دوستم ندارد. می دانی چقدر سخت است این که کسی دوستت نداشته باشد؟

تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی.حتی تو هم بدون دوست داشتن...!

خدا هیچ نگفت.

گفت:به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف مــی کنم.

آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند برای اینکه زشتم. زشتی جرم من است.

خدا هیچ نگفت.

گفت:این دنیا مال قشنگ هاست. مال گلها و پروانه ها.مال قاصدک ها مال من نیست.

خدا گفت چرا مال تو هم هست.

دوست داشتن یــک گــل دوست داشتن یـــک پـــروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست.

 امـا دوست داشن یـک سوسک کاری دشوار است.

دوست داشتن کاری است آموختنی؛و همه رنج آموختن رو نمی برند.

ببخش کسی را که تـــو را دوست ندارد. زیــرا هنوز مؤمن نیست. زیــرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته.

 او ابتدای راه است.

 مؤمن دوست دارد.همه را دوست دارد. زیـرا همه از من است. و من زیبایم.

 چشم های مؤمن جز زیبا نــمـی بیند. زشتی در چشم هاست.

  در این دایــره هر چه که هست,نیکوست.آن که بین آفـریده های من خط کشید

 شیطان بود. شیطان مسؤول فاصله هاست.

حالا قشنگ کوچکم!نزدیک بیا و غمگین نباش.

قشنگ کوچک حرفی نزد و دیگر هیچگاه نیندیشید که نا زیباست.

 

                                            ***********

افلاطون می گه:

" اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدی

 نگیرش،چون ارزشی نداره، چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم

 که دیدنه، اما اگــه یه روز بــا عقلت کسی رو دوست داشتی،اگــه عقلت

 عاشق شد، بدون کـــه داری چیزی رو تجربه می کنی کـه اسمش عشق

 واقعیه."

 




:
نوشته شده در دوشنبه 86 دی 3ساعت 7:32 عصر توسط زهرا| |

گفت:کسی دوستم ندارد. می دانی چقدر سخت است این که کسی دوستت نداشته باشد؟

تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی.حتی تو هم بدون دوست داشتن...!

خدا هیچ نگفت.

گفت:به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف مــی کنم.

آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند برای اینکه زشتم. زشتی جرم من است.

خدا هیچ نگفت.

گفت:این دنیا مال قشنگ هاست. مال گلها و پروانه ها.مال قاصدک ها مال من نیست.

خدا گفت چرا مال تو هم هست.

دوست داشتن یــک گــل دوست داشتن یـــک پـــروانه یا قاصدک کار چندان سختی نیست.

 امـا دوست داشن یـک سوسک کاری دشوار است.

دوست داشتن کاری است آموختنی؛و همه رنج آموختن رو نمی برند.

ببخش کسی را که تـــو را دوست ندارد. زیــرا هنوز مؤمن نیست. زیــرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته.

 او ابتدای راه است.

 مؤمن دوست دارد.همه را دوست دارد. زیـرا همه از من است. و من زیبایم.

 چشم های مؤمن جز زیبا نــمـی بیند. زشتی در چشم هاست.

  در این دایــره هر چه که هست,نیکوست.آن که بین آفـریده های من خط کشید

 شیطان بود. شیطان مسؤول فاصله هاست.

حالا قشنگ کوچکم!نزدیک بیا و غمگین نباش.

قشنگ کوچک حرفی نزد و دیگر هیچگاه نیندیشید که نا زیباست.

 

                                            ***********

افلاطون می گه:

" اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدی

 نگیرش،چون ارزشی نداره، چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم

 که دیدنه، اما اگــه یه روز بــا عقلت کسی رو دوست داشتی،اگــه عقلت

 عاشق شد، بدون کـــه داری چیزی رو تجربه می کنی کـه اسمش عشق

 واقعیه."

 




:
نوشته شده در دوشنبه 86 دی 3ساعت 7:29 عصر توسط زهرا| |

برای خانمها:

 

?- نام هر گل و زیبایی در طبیعت است را روی شما می‌گذارند.

?- هنگامی که رنگ پریده یا بیمار هستید با کمی وسایل آرایش می‌توانید خود را زیباتر کنید و هیچ کس هم از شما ایرادنمی‌گیرد( کاری که بسیاری از آقایان مد روز یواشکی انجام می‌دهند).

?- تمام شاعران ایران زمین در وصف گل روی شما هزاران شعر گفته و خط و خال و چشم و ابروی شما را ستوده اند.

?- مجبور نیستید سر کار بروید و پول یک ماه کار و تلاشتان را برنج و گوشت و نخود و لوبیا بخرید.

?- به راحتی و با اعتماد به نفس هر وقت که لازم بود گریه می کنید و غم و غصه هایتان را در دل جمع نمی کنید تا سکته کنید.

?- عمرتان بسیار طولانی است.

?- آنقدر حرف برای گفتن دارید که هرگز کم نمی‌آورید.

?- همیشه یک عالمه دوست و رفیق ناب دارید و کمتر گرفتار رفیق ناباب می شوید.

?- هرگز در حمام خود را گربه شور نمی کنید.

??- بزرگ شده اید و کمتر برای طرفداری از تیم قرمز و آبی یا این حزب و آن حزب جلز و ولز کرده و کرکری می خوانید.

??- ریش و سبیل ندارید که موقع آب خوردن قبل از خودتان سبیلتان آب بنوشد.

??- عشق و هنر ابداع شماست.

??- همیشه جوان تر از سنتان هستید و هیچ کس نمی داند شما چند ساله اید.

??- از سن ?سالگی به بلوغ عقلی و جسمی می‌رسید و حالاحالاها بایدبدوند تا به پای شما برسند!.

??- بهشت زیر پای شماست.

??- اگر موهایتان مرتب نبود یا وقت برای مرتب کردنشان نداشتید، با سرکردن یک روسری قضیه حل است.

??- همیشه در کیفتان آینه دارید و موقعی که در سلف سرویس دانشگاه قورمه سبزی می‌خورید یک دانه لوبیا لابه لای سبیلتان جا خوش نمی کند.

??- همیشه تمیز ونظیف و خوشبو هستید.

??- به وزنتان اهمیت می دهید و شکمتان جلوتر از خودتان وارد اتاق نمی شود.

??- همیشه مقداری پول برای روز مبادا دارید که جز خودتان هیچ کس از جای آن خبر ندارد.

??- مجبور نیستید از این خانه به آن خانه بروید و خواستگاری کنید، مثل خانمها در خانه می‌نشینید تا دیگران با کلی منت و خواهش و التماس و گل و هدیه!!! از شما اجازه ی حضور بگیرند.

??- می‌توانید موهایتان را بلند یا کوتاه کنید و هر نوع لباسی که دوست داشتید بپوشید از شلوار تا دامن… و هرنوع کفشی را بپسندید به پا کنید از اسپرت تا پاشنه سه سانتی و بالاتر.

??- مجبورنیستیدبارهای سنگین را جابه جا کنید یا تن به مشاغل سخت و پایین بدهید چراکه شما یک خانم هستید!.

??- حق تقدم با شماست.

??- مرد از دامن شما به معراج می رود.

??- هرگز از فرط خشم نعره نمی کشید و از فرط حسادت کبود نشده و خون راه نمی اندازید.

??- نیم بیشتر صندلی های دانشگاه ها را شما تصاحب کرده اید.

??- ضعیف کش نیستید و دق و دلی رئیس اداره تان را در خانه خالی نمی کنید.

… و اگر خوب فکر کنید می بینید که صدها دلیل محکم دیگر وجود دارد که شما به زن بودن خود افتخار کنید

برای آقایان:

 

?- همیشه از نام خانوادگی شما استفاده می‌شود.

?- مدت زمان مکالمه‌ی تلفنی شما حداکثر?? ثانیه است.

?- برای یک مسافرت یک هفته ای تنها یک ساک کوچک دستی نیاز دارید.

?- در تمام شیشه های مربا و ترشی را خودتان باز می‌کنید.

?- دوستان شما توجهی به کاهش یا افزایش وزن شما ندارند.

?- جنسیت شما در موقع مصاحبه‌ی استخدام مطرح نیست.

?- لازم نیست کیفی پر از لوازم بی استفاده را همه جا به دنبالتان بکشید.

?- ظرف مدت ??دقیقه می‌توانید حمام کنید و برای رفتن به مهمانی آماده شوید.

?- همکارانتان نمی‌توانند اشک شما را در بیاورند.

??- اگر در ?? سالگی هنوز مجردید، احدی به شما ایراد نمی‌گیرد.

??- رنگ اجزاء صورت شما در هر صورت طبیعی است.

??- با یک دسته گل می‌توانید بسیاری از مشکلات احتمالی را حل کنید.

??- وقتی مهمان به خانه‌ی شما می‌آید لازم نیست اتاق را مرتب کنید.

??- بدون هدیه می‌توانید به دیدن تمام اقوام و دوستانتان بروید.

??- می‌توانید آرزوی هر پست ومقامی را داشته باشید.

??- حداقل بیست راه برای بازکردن در هر بطری نوشابه‌ی داخلی یا خارجی بلد هستید.

??- ضرورتی ندارد روز تولد دوستانتان را به خاطر داشته باشید.

??- … و بالاخره روزی یک پیرمرد موفق خواهید شد




:
نوشته شده در دوشنبه 86 دی 3ساعت 12:8 عصر توسط زهرا| |

 

بایزید بسطامی  گوید خدای تعالی فرمود:

 

هر که به سوی من آیددر حالی که از همه بریده است

 

او را حیاتی بخشم که مرگ در آن نیست 

 

برای او ملک بی زوال قرار میدهم

 

و

 

 خواست خود را خواست او می گردانم

 

 

 

 




:
نوشته شده در دوشنبه 86 آذر 19ساعت 6:11 عصر توسط زهرا| |

 

 

و آن زمان که عاشق می شوی

                      و می دانی که عشقی هست

                                                       و باور داری کسی که تو را دوست دارد

                                                                          و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند..

 در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست .....

و آن زمان که کسی در فراسوی خیال تو نیست

                       و تو تنهای تنها در جاده های برهوت زندگی قدم می زنی

                                                                               تنها اوست که به تو

                                                                                            آرامش خیال می دهد.....

 

کلام آخر

خدایا از عشق امروزمان برای فرداهامان چیزی کنار بگذار..

برای آن روزی که فراموش می‌کنیم عاشق بوده ایم ...

یک مشت... اندازه ی یک لبخند..یک خاطره اندازه ی یک نگاه ..

تا دوباره بشکفد تا دوباره ببارد و سیراب گرداند همه ی روح و قلب و جانمان را...

 

 




:
نوشته شده در دوشنبه 86 شهریور 19ساعت 8:35 عصر توسط زهرا| |

 
بهترینی اسمی که خوشت میاد بگو هم پسر هم دختر:
سلام دوستای خوبم
بعضی از ما ها از بعضی اسم ها خیلی خوشمون میاد،حالا این اسم میتونه بر گرفته از اسم شخصی باشه که عاشقانه دوسش داریم و با شنیدن اون اسم به یاد اون می افتیم
و یا بر گرفته از اسم ائمه باشد
 در هر صورت دوست دارم نظر شما عزیزان رو در این مورد بدونم
 
 با استفاده از کتاب معنی اسمها هر کدوم از شما عزیزان که معنی اسم به خصوصی رو می خواهید ولی نمی دونید کافیه به من بگید تا در اسرع وقت بهتون بگم
 



:
نوشته شده در یکشنبه 86 شهریور 18ساعت 1:24 عصر توسط زهرا| |

 روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می کرد. خدا گفت : " چیزی از من بخواهید. هر چه که باشد، شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بسیار بخشنده است."

و هر که آمد چیزی خواست. یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را.

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت :" من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ، نه آسمان ونه دریا. تنها کمی از خودت، تنها کمی از خودت را به من بده."

و خدا کمی نور به او داد.

نام او کرم شب تاب شد.

خدا گفت :" آن که نوری با خود دارد، بزرگ است، حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان می شوی."

و رو به دیگران گفت :" کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست. زیرا که از خدا جز خدا نباید خواست."

××××

هزاران سال است که او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ کرم شب تاب روشن است و کسی نمی داند که این همان چراغی است که روزی خدا آن را به کرمی کوچک بخشیده است.

                                                       نویسنده :عرفان نظر آهاری ؛ چلچراغ

یک      سگ دانا:

یک روز سگِ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت .

وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند

ایستاد.

آنگاه از میان آن دسته یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت:" ای برادران دعا

کنید ؛ هرگاه دعا کردید  باز هم دعا کردید و کردید ، آنگاه یقین بدانید که بارانِ موش

خواهد آمد ."

سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آن ها رو برگرداند و گفت: " ای

گربه های ابله ، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه

 به ازای دعا و ایمان  و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."

جبران خلیل جبران




:
نوشته شده در سه شنبه 86 شهریور 13ساعت 9:44 عصر توسط زهرا| |

<   <<   6   7   8   9   10      >

Design By : Theam.TK