همسفر عشق
دیشب دلم گرفته بود.مثل هوای بارونی دلم هواتو کرده بود.هوای شیرین زبونیت دلم میخواست گریه کنم.بگم که سخته تنهایی ای هم صدا.ای آشنا بگو که پیشم میمونی نمی دونم چه حالی و کجایی و چه میکنی ولی صدات تو گوشمه.میگی که اینجا میمونی رفتم کنار پنجره.گفتم شاید ببینمت دیدم محاله دیدنت .چون گل باید بچینمت رو صندلی نشستمو یهو دیدم یه قاصدک اومد پیشم خبر اورد ای آشنا یه رازی رو بهت بگم؟ گغتم بگو.آهی کشید.اومد نشست رو شونه هام یواشکی چشماشو بست تا نبینه اشک چشام میگفت که تو یه راه دور.یه راه دور و سوت و کور مسافری نشسته بود.غریب و دل شکسته بود از تو همش شکوه میکرد.میگفت که یادت نمیاد اون روزای آخر رو.که اون دلش میخواست که تو نگاش کنی.صداش کنی.بهش بگی دوسش داری تا اومدم بهش بگم.برو بگو دوسش دارم. پاش میشینم. دیدم که اون رفته و منم دارم خواب می بینم رفیق من سنگ صبورغم ها به دیدنم بیا که خیلی تنهام هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم، چه دنیای رو به زوالی دارم مجنونم ودل زده از لیلیا خیلی دلم گرفته از خیلی یا نمونده از جونیام نشونی پیر شدم پیر توای جوونی تنهای بی سنگ صبور،خونه سرد و سوت وکور توی شبات ستاره نیست موندی راه چاره نیست اگرچه هیچکس نیومد، سری به تنهاییت نزد اما تو کوه درد باش طاقت بیارو مرد باش اگر بیای همون جوری که بودی کم میارن حسودا از حسودی صدای سازم همه جا پر شده هرکی شنیده از خودش بی خوده
کاغذ سفید را هر چه قدر هم که تمیز و زیبا باشد کسی قاب نمی گیرد ،برای ماندگاری در ذهن باید حرفی برای گفتن داشت یک پسر با یک نگاه از یک دختر خوشش میاد ... و عشق از طرف اون شروع میشه ... تا جایی که زندگیش رو پای عشقش میذاره ... اما دختر باور نمیکنه چون یک چیزهایی دیده و شندیده تا دختر میاد پسر رو باور کنه پسر دلسرد و خسته میشه میره با یکی دیگه ... بعد که دختر تازه تونسته پسر رو باور کنه میره طرفش ... اما پسر رو با یکی دیگه میبینه اینجاست که میگه: حدسم درست بود یا رب که نیفتد به کسی کار کسی تا توانی سایه دیوار خود را بیش کن تا نگردی سایه جوی ?پای دیوارکسی نمی خواهم برگردی خوب رویان جهان رحم ندارد دلشان باید از جان گذرد هر که شود عاشقشان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان گلشان سنگی داشت که همان شد دلشان ________________ یک روز تلافی میکنم دراین دنیای بی آغازو بی پایان در این صحرا که جز گردو غبار از ما نمیماند دلم می خواست: خدا زین تلخ کامیهای بی هنگام بس میکرد نمیگویم پرستوی زمان را در قفس میکرد نمیگویم: به هر کس بخت وعمر جاودان میداد نمیگویم: به هرکس عیش ونوش رایگان میداد همین ده روز هستی را امان میداد می خوام به سردی شب هام بخندم می خوام به پوچی فردام بخندم وقتی می بینم با دیگرونی تو اوج گریه هام می خوام بخندم می خوام داد بزنم تنهای تنهام می خوام وقتی می گم تنهام بخندم ************************************************************************************************** چشم چشم دو ابرو نگاه من به هر سو ... پس چرا نیستی پیشم ؟ نگاه خیس تو کو ؟... گوش گوش دو تا گوش... 2 دست باز یه آغوش... بیا بگیر قلبمو یادم تو را فراموش... چوب چوب یه گردن ... جایی نری تو بی من ؟... دق می کنم می میرم اگه دور بشی از من ... دست دست دو تا پا... یاد تو مونده این جا ... یادت میاد که گفتی : بی تو نمی رم هیچ جا ؟.... من ؟من ؟ یه عاشق . همون مجنون سابق... تا تو رفتی همه گفتند: از دل برود هر آنکه از دیده برفت و به ناباوری وغصه من خندیدند اکنون آه تو ای رفته سفر، که دگر باز نخواهی برگشت کاش... می آمدی و می دیدی در این کلبه خاموش هنوز ،یادگار تو بجاست کاش یک شب داستان شب اندوه مرا می خواندی که چه ها بر من آزرده گذشت، و بدانی تو که دراین عرصه دنیای بزرگ، چه غم انگیز است جدایی ها، وبدانی تو که ازدل نرود هر انکه ازدیده برفت زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟گفت:نخریدند، تمام شد... بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود ! ****************** نمی دانم چرا: مردان همیشه یک آغوشه بی تجربه را برای آغوشه پر تجربه خود میخواهند ازکسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید دیگه هیچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبورنکن چون شاید هیچ وقت هیچ کس تورو مثل اون دوست نداشته باشه
پــیداست هــنوز شقایق نــشدی زنـدانی زنـدان دقــایق نــشدی وقتی کـه مرا از دل خــود می رانی یعنی که تو هیچوقت عاشق نشدی زندگی کوتاهتر از آنست که به خصومت بگذرد و قلبها گرامی تر از آن هستند که بشکنند... اگر در زندگی جرات عاشق شدن نداری حد اقل شعور معشوقه بودن رو داشته باش کی اشکاتو پاک میکنه ، شبا که غصه داری دست رو موهات کی میکشه ، وقتی منو نداری شونه ی کی مرهم هق هقت میشه دوباره از کی بهونه میگیری ، شبای بی ستاره برگ ریزون های پاییز ، کی چشم به رات نشسته از جلو پات جمع می کنه ، برگ های زرد و خسته کی منتظر می مونه ، حتی شبای یلدا تا خنده رو لبات بیاد ، شب برسه به فردا کی از سرود بارون ، قصه برات می سازه از عاشقی می خونه ، وقتی که راه درازه کی از ستاره بارون ، چشماشو هم میذاره نکنه ستاره ای بیاد ، یاد تو رو نیاره کی اشکاتو پاک می کنه......... تو همون بودی که من خوابش دیدم تو همونی که می خوام براش بمیرم تو همون فرشته ای از جنس آدم تو واسم نشونه از خدای عالم تو همونی که تو خنده هام شریکی توی درد و غصه هام واسم طبیبی تو همون رویای پاکی که توی شبهای من بود تو یه قطره از خدایی. خدایی تو همون بودی و هستی که می خوام براش بمیرم از خدا خواستم همیشه پیش تو آروم بگیرم تو واسم دنیای عشقی تو تموم لحظه هامی تازه میشم روح و جونم وقتی که تو پا به پامی از خدا می خوام همیشه که کنار تو بمونم شمع باش پروانه میشم تا کنار تو بسوزم وقتی چشمات گریه می کرد آرزوم بود که بمیرم کاش بودم کنارت ای گل تا که دستاتو بگیرم تو یه قطره از خدایی خدایی
بگذار دور از هم دمی بنشینیم و به سخره ی این نا روزگار
راست می گفتند که تحمل تنهایی از گدایی عشق رواتر است
ببخش مرا که روزهای با تو بودن خاطره ای برایم بر جا نگذاشت........
ببخش مرا که الهه شعرم نشدی که الهه شعرم کس دیگریست
و کوچکتر از آنی که افسوس نبودنترا بر ورق های های کنم.........
تو آنقدر ناچیزی که ضربه نبودنت یک آن بود و بس.....
آن یک لحظه هم
:
:
:
:
:
عشق من به تو چه غوغاس
قلب تو مثه یه دریاس
قلب من بی تو چه تنهاس
روح تو تردی ریواس
روح من انگار تو رویاس
چشم تو راهی به فرداس
چشم من سردی سرماس
لب تو داغی بوسس
لب من طعم بد گس
دست تو دست فرشتس
دست من یه دست سادس
پای تو یه راه تازس
پای من خسته خستس
حس تو یه حس زیباس
حس من خود معماس
شعر تو شعر گل و یاس
شعر من جنگه و دعواس
:
این را به همه گفته ام
حتی به تو
به خودم
اما نمی دانم
چرا هنوز
برای آمدنت فال می گیرم!
چرا هنوز
پشت هزاران ترانه خاموش به انتظارت نشسته ام!
تا تو را آرزو کنم!
اما هنوز نمی خواهم برگردی
می دانی که دروغ نمی گویم
اگر هنوز تو را آرزو می کنم
برای بی آرزو نبودن است
و شاید هم
آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم!
اما هنوز هم نمی خواهم برگردی...
:
:
*
*
*
*
:
:
Design By : Theam.TK |